دنیای من و هستیم
دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 403
بازدید کل : 183949
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
اولین دلخوری...

دیروز برای اولین بار توی عمر دوستیم با پرستو خیلی از دستش ناراحت شدم.قضیه از این قرار بود که:

3 تیر یعنی روز شنبه تولد مهیار و ماهان بود.ماهان که تهرانه برای کارای عقدش.دیروز زودتر از خونه زدم بیرون تا واسه مهیار که درسترسه کادو بگیرم.یه انگشتر تیتانیوم پرنگین واسش خریدم.خودم که خیلی خوشم اومد ازش.یه جعبه خرسی با یه کارت پستالم واسش خریدم و به سمت زبانکده راه افتادم.پروا اولین کسی بود که دیدم.حسابی بغلش کردم چون 2هفته ای میشد ندیده بودمش.مهیارم با یه جعبه شیرینی پیداش شد.در همین حین هی به پرستو زنگ میزدم خاموش بود.حسابی نگرانش شده بودم.با ورود استاد شیرینی پخش شد.بچه ها داشتن شیرینی میل میفرمودن که پرستو اس داد که: - نمیام کلاس و شاید اصلا نیام. گفتم خوب بیا.منتظرتم.ببینم چی شده. -گفت: نه وقت دارم و نه حوصله خدافظ.

جعبه شیرینی جلوم گرفته شد.اما بس که ناراحت بودم از مهیار تشکر کردم و گفتم بعدا میخورم عزیزم.چراغا رو استاد خاموش کرد و نور موبایل رو زد و مام واسه مهیار happy birth day خوندیم.درس شروع شد.اما تقریبا هیچ حواسم تو کلاس نبود و همش به پرستو فکر میکردم که چی شده.الکی و بیخودی میخندیدم و شوخی میکردم،بدون اینکه حتی بدونم دارم چی میگم.استاد اومد پیشم و گفت بازم واسه پرستو ناراحتی؟ - گفتم نه چیزی نیس.گفت:میدونم داری بیخودی میخندی تا کسی نفهمه کاملا مشخصه.بعد ازم خواست شماره پرستو رو بهش بدم.پروا که داشت به پرستو میزنگید تا گفت :الو... استاد گوشی رو ازش گرفت و رفت بیرون.اما چند لحظه بیشتر نگذشته بود که با قیافه ی ناراحتی برگشتgirl_to_take_umbrage2.gif. فورا زنگیدم به پرستو که بجای من مهیار باهاش حرف زد.مهیار گفت:فکر کرده پرواست که داره باهاش حرف میزنه به استاد گفته:خفه...بمیر...عجب سوتی داده هان!به استاد گفتیم که از پرستو دلخور نشه چون وقتی ناراحته زود عصبانی میشه.با پروا و مهیار تصمیم گرفتیم بریم دفتر کار پرستو تا هم ببینیم چش شده و هم براش شیرینی ببریم.تمام طول مسیر دیوانه وار مثه یه مرغ سرکنده تند تند راه میرفتم که بهش برسم.از دم دفتر کارش چنان صدای خنده ای میومد که نگو.صدای خنده ی پرستو هم به وضوح قابل تشخیص بود.مهیار گفت: خاک تو سرت دیوونه.تو خودتو کشتی اینکه داره میخنده.باورم نمیشد.تا وقتی که دیدمش.با دوستاش داشتن میخندیدن و شوخی میکردن باهم.خیلی عصبی بودم.بعد از حدود 5 مین از پروا و مهیار خواستم که بریم.تا وقتی که رسیدم خونه همش با خودم گفتم:چرا پرستو اینطوری کرد؟مگه نمیدونه من تا چه حد از ناراحتیش ناراحت میشم؟مگه نمیدونه چقدر برام عزیزه و حاضرم بمیرم اما خار به دستش نره؟مگه نمیدونه وقتی فکرشم دیگه به هیچی نمیتونم فکر کنم؟

پرستو جان نه اینکه از خوشحالیت ناراحت باشم،به جان خودت که هنوزم عزیزی نه!آرزومه که همیشه خنده به لبت باشه و دنیا فقط برای شادی تو بچرخه اما این رسمش نبود که منو 2،3 ساعت از همه چی بندازی و حتی با ناراحتی خودم دیگران هم ناراحت بشن اما تو اونجا...!حداقل میتونستی بگی سرم شلوغه نمیام.یا بعدا باهات حرف میزنم،نه اونطوری بگی.بهرحال امیدوارم که همیشه خوشحال باشی و شاد و این یکی از آرزوهای بزرگم تو زندگیه.

 

 کسی که رحم و محبت می آفریند، زندگی خلق میکند - ون گوگ




دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, توسط sogand